گر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد از هر جای دنیا چمدان کوچکم را میبندم راه میافتم ایستگاه به ایستگاه… مرز به مرز… پیدایت میکنم ، کنارت مینشینم بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم… بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی ، که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای…
†ɢα'§ :
بی انصاف ببین دونه به دونه ی این اشکا رو واسه تو ریختم واسه تویی که به قول خودت تحمل دیدن حتی یه قطرشو نداشتی ستاره
†ɢα'§ :
کاش می دانستی چقدر دلم هوای با تو بودن کرده
کاش می دانستی چقدر دلم از این روزهای سرد بی تو بودن گرفته
کاش می دانستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمهایت
گرمی نفسهایت ، مهربانی صدایت تنگ شده
کاش می دانستی چقدر دلواپس تو ام
کاش می دانستی چقدر تنهام ، چقدر خسته ام
و چقدر به حضور سبزت محتاجم
و همیشه از خودم می پرسم این همه که من به تو فکر می کنم
تو هم به من فکر می کنی؟
†ɢα'§ :
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی، یک آه چقدر وزن دارد
†ɢα'§ :
وقتی درآغوشم بودچشمانش را بست نمیدانم از احساس زیاد بود یا خودش رادرآغوش دیگری تصورمیکرد...!
†ɢα'§ :
ϰ-†нêmê§ |